
تئاتر هوش مصنوعی چگونه میتواند باشد؟
در حالی که پژوهش این روزهای من به فهم «هوش مصنوعی» مربوط میشود، پیشینه و حرفهام در تئاتر موزیکال تجربی است. شگفتانگیز است که خط سیر از تئاتر تا محاسبات یا حداقل از هنر پرفورمنس تا هنر کامپیوتر، تا حدودی دارای اشتراکاتی هستند. در این نوشته کوتاه، من برخی از پیوندهای تئاتر و سیستم «صفر و یکی» را به طور کلی، تئاتر و هوش مصنوعی را به طور خاص بررسی کردهام. بر همین اساس، برخی از نظریات همراستا با پیشرفت در تئاتر و هوش مصنوعی را ارائه میکنم.
سابقه طولانی استفاده از رسانههای نوری (منظور پروژکتور نور، آپارات و ابزارهای نظیر آن) در تئاتر وجود دارد که از اوایل قرن هفدهم با نیکولا ساباتینی( Nicola Sabbatini شروع شد (ساباتینی 1638). در اوایل دهه 1920، در تئاتر اروین پیسکاتور Erwin Piscator نمایش فیلم با آپارات در تئاتر به عنوان یکی از آرایههای نمایش استفاده شد.
امروزه، سهولت دسترسی، قدرت محاسبه و پردازش کم هزینه، سخت افزار و نرم افزارهای پیچیده و ارزان، و بسیاری موارد دیگر (Kinects و سایر حسگرهای عمق، Max/MSP و غیره) زمینه ورود فناوریهای مدرن در علم تولید تئاتر را ایجاد کرده است. در تصاویر زیر چگونگی استفاده از آپارات در نمایشهای دهه 1920 پیکساتور را مشاهده میکنید.
در حال حاضر ویدئو پروژکتورهای دیجیتالی ابزاری رایج برای نمایشها هستند. پیشزمینهها با ابزار دیجیتالی، تصاویر گرافیکی کامپیوتری را نمایش میدهند. کامپیوترها در تنظیم و کنترل نور و صدا پا به پای انسان فعالیت میکنند. همزمان با این پیشرفتها هنر تئاتر و اجرا را – که خیلی زودتر از ابزارهای دیجیتال پذیرفته شده بود، همانطور که همیشه با هنر رسانهای تلاقی میکرد – به هنر دیجیتالی نزدیکتر کرده است. اگرچه از نظر بنیادین، این دو رشته جهانهایی از هم جدا هستند. با این حال، استدلال من این است که یک اشتراک انتزاعی و قویتر میان تئاتر و الگوریتمهای کامپیوتری برای استفاده از دومی [هوش مصنوعی] در اولی [تئاتر] وجود دارد. این اشتراک بر تغییرحالتهای گسسته discrete state transformations تمرکز دارد.
کامپیوترها، در هسته تورینگ خود [ریزسازههای پردازش و محاسبه کوانتومی] ماشینهای حالت گسسته هستند، یعنی همه رایانهها با هسته تورینگ را میتوان تا حدی ساختاری از فرمهای گسسته و قواعد انتقال دادهها توصیف کرد (Turing 1936؛ Hopcroft and Ullman 1979). نکته مهم این است که این حالات در آخر حالتهای فیزیکی خواهند داشت: پیکربندی بارهای الکتریکی در مدار ساختار یک اَبَر شِئ که همان کامپیوتر است (Morton 2013). همانطور که فردریش کیتلر Friedrich Kittler معروف می گوید: نرم افزاری وجود ندارد (کیتلر 2013). بنابراین کامپیوترها سیال، در حال تغییر از حالتی به حالت دیگرند. اشیایی که از شبکه ای به شبکه دیگر مدام در حال جهش و تغییرند.
در تئاتر نیز همین نوع اشیاء را به گونه ای دیگر میتوان یافت: روی صحنه، اشیاء هرگز ساکن نیستند، هرگز آرام نمیگیرند، همواره با گذشت زمان در طول یک اجرا بازمتنسازی recontextualize میشوند. هنگامی که نور تغییر میکند ماهیت آن ادوات صحنه نیز به گونه ای انتزاعی تغییر میکنند، زمانی که صحنه تغییر میکند یا زمانی که آنها را برمیداریم، میگذاریم، میبریم یا میآوریم، آنها تغییر میکنند و ماهیت صحنه را نیز تغییر میدهند. اینها نه تنها پیش از اجرا و پشت پرده، بلکه جلوی چشمان تماشاگر، هنگام اجرا نیز تغییر پذیرند.
به هر حال، در تئاتر، تماشاگر این آزادی را دارد که اجازه دهد نگاهش آزادانه جریان یابد و تنها بر بخشهایی از تصویری که پیش روی او ساخته شده است تمرکز کند. اما مهمتر از همه، تمام این اشیا گسسته اند زیرا چینشی جداجدا به قصد رسیدن به یک ترکیببندی نهایی را دارند که در تئاتر به آن میزانسن mis-en-scene گویند. میزانسن مجموعه ای از حالات نمایشی و قوانین گذار [برای بازیگر و اشیا] ایجاد میکند که شامل همه چیز روی صحنه میشود.
برتولد برشت Bertold Brecht به وضوح این ماهیت گسسته در تئاتر را ارائه کرده است. او برای ارائه ساختگی بودن و آشکار نمودن این تغییر حالات ساختگی، از اصطلاح Verfremdungseffekt به معنای “بیگانه سازیِ مخاطب” استفاده میکند. امروزه، ماهیت گسسته تئاتر به طور شفاف در آثار معاصر رابرت ویلسون Robert Wilson یا هاینر گوبلز Heiner Goebbels (که البته هر دو بر اساس اصول برشتی کار میسازند) بررسی میشود. تمرکز بر دگرگونیهای حالت گسسته در رقص آشکارتر است، جایی که در آن آشکارا مجموعه ای از حالات بدن بازیگران [انسان] در همه دگردیسیهایشان هنگام اجرا تعریف میشود.
ماهیت گسسته تئاتر شاید هیچ کجا به اندازه آثار ویلسون قابل مشاهده نباشد، جایی که ترکیب عناصر تئاتری عمداً با کند شدن زمان در نمایش آشکار میشود. با این حال، یک مشکل بزرگ در این فرضیه وجود دارد: یکی از ویژگیهای اصلی تئاتر، یعنی “منحصر به فرد بودن” خودِ اجرا نادیده گرفته میشود. غیر قابل تکرار بودن اجراهاست که رسانه ای مانند تئاتر را منحصر به فرد میکند. به این معنا که اجراها را نمیتوان تکرار کرد زیرا حالتها در تئاتر اغلب به وضوح تعریف نمیشوند یا حتی گاهی کاملاً اختیاری اند (زیرا طرف انسانی و غیر قابل پیشبینی اش را نمیتوان برنامه ریزی کرد). در تئاتر اجازه داده میشود که اتفاق رخ دهد و عواقب آن فراتر از کنترل مستقیم کارگردان یا بازیگران است.
به عبارت دیگر، برخی از حالات نمایشی (یا: برخی بیشتر از دیگران) احتمالی هستند: آنها غیر از احتمال چیزهایی که ممکن است اتفاق بیفتند، چیزی ندارند. این شرایط احتمالی تقریباً همیشه با وارد کردن برخی عناصر حقیقی به فضای ساختگی تئاتر ایجاد میشوند: از برقراری ارتباط به صورت بداهه با تماشاگران گرفته تا تعامل بازیگران روی صحنه با پخش زنده ویدئویی خارج از فضای سالن تئاتر.
به عبارت دیگر، احتمالات در نمایش “مکان اجرا” را به دنیای بیرون متصل میکند و اجازه میدهد تا تأثیرات بیرونی در یک بازه زمانی کوتاه بر آن حالت یا حالتها حاکم شوند. باز هم این برتولد برشت است که اتصال طبیعی این “چشم بیرونی” را به محیط تئاتر به عنوان یک شاخص، در جایگاه ابزاری برای ترکیببندی پیشنهاد کرده است. یکی از کارکردهای زیباییشناختی تئاتر، ایجاد رابطه دوسویه بین “واقعیت مدل” در مکان اجرا و “واقعیت حقیقی” بیرون از آن مکان است. اگر آدورنو هنر را نقطه مقابل جامعه میداند (آدورنو و هورکهایمر 2003)، یعنی اگر هنر میان “بخشی از جهان بودن و خارج از آن بودن” در نوسان است، احتمالات در نمایش، دقیقاً اجرای این کارکرد هستند.
اینجاست که تلاقی تئاتر و یادگیری ماشین به مدد هوش مصنوعی پدیدار میشود: به هر حال، فراگیری ماشینی دقیقاً با چالش دریافت احتمال از دادههای دنیایی که خود سیستم گردآوری میکند، سروکار دارد. بنابراین، هر دو؛ تئاتر و هوش مصنوعی، احتمالات واقعی را در یک ظرف بسیار مصنوعی حاوی فرمها و قوانین انتقال دادهها ادغام میکنند تا این تعمیمهای احتمالی در واقعیت را درک نموده و خروجی هدفمندی بگیرند. به عبارت دیگر: وجه اشتراک تئاتر و هوش مصنوعی، راه اندازی یک دستگاه پیچیده و کنترل شده برای درک هر چیزیست که خارج از این دستگاه است: زندگی واقعی در حوزه تئاتر، و دادههای زندگی واقعی در حوزه هوش مصنوعی.
در نمایش موزیکال آنتروپوسن یک سازه کامپیوتری استفاده شد که به کمک هوش مصنوعی زبالههای روی صحنه را به تصاویر ماهوارهای ساختگی تبدیل کند، حقیقتی ساخته شده شبیه تصاویر هوایی یک بالن هواشناسی. هوش مصنوعی در این نمایش همزمان صحنه را اسکن نموده، پسزمینههای ساختگی تولید و از طریق پروژکتور ارائه کرد. پیشتر پیشنهاد کردهام که ایده بیگانه سازی مخاطب را میتوان برای اندیشه در باب فضاهای پنهان موجود در شبکههای مولد به طور مؤثری مورد استفاده قرار داد. در بهترین حالت، یک تئاتر هوش مصنوعی، یک تئاتر هوش مصنوعی برشتی نیز خواهد بود؛ که نه تنها مصنوعی بودن سیستمهای یادگیری ماشینی را به کار میگیرد، بلکه آن را به نمایش میگذارد و فرآیند درک دنیای خارج از “مکان اجرا” با دستگاه داخل “مکان اجرا” را نشان میدهد.
و اگر مکان اجرا را در اصطلاح تئاتری “بلک باکس” یا جعبه سیاه بدانیم، تفاوت دنیای بیرون این جعبه سیاه [تئاتر] و دستگاه درون آن جعبه سیاه [هوش مصنوهی] را درک خواهیم کرد.